سلام
امشب به یادت باز افتادم غریبه
گل کرده یادت باز در یادم غریبه
می گریمت در پشت این دیوار مسدود
کی می رسد پیش تو فریادم غریبه
ویران شدم سهم من از بودن همین است
ویرانه ام، ویرانه بنیادم غریبه
ای کاش هرگز عشق در من گل نمی کرد
ای کاش هرگزدل نمی دادم غریبه
برگرد پیش خاطرات خسته من
من مال تو با هر چه ابعادم غریبه
از شوق می مردم اگر حتی خداوند
تنها ترا یک لحظه می دادم غریبه
و
برای تولد هفت سالگی غزلم
امروز
چشم های من
گریه آبستن بهاری می شود
که
در بیست و یکم شهریور
شکوفه داد
هفت شمع زیبا
تابستان تو را
فو....... ت
خواهد کرد
تا
اولین پاییز دبستانت را
جشن بگیریم .
همیشه سبز باشی *
در پشت متروک توده های باد
ابرهای عقیمی
در حسرت گریه اند
باد می وزد
و
شکل هندسی تو
دوباره زاده می شود
من می گریم
تو می خندی
زمین می خندد
سترون و متروک
در رقص سیاره ها
عشق زمرمه می شود
باز هم با صدای آرامی مادرم درب خانه را وا کرد
روی سکوی کوچک خانه نان و خرما دوباره پیدا کرد
مردی آمد غریب و دریایی مردی از جنس روشن خورشید
چهره بر آتش تنور گرفت نان این خانه را مهیا کرد
آمد و خنده را به لب های کودکان یتیم کوفه نشاند
خانه ی غم گرفته ی ما را باز سرشار شور و غوغا کرد
چشم هایش تبلور دریا مهربان بود و ابری و خاموش
سال ها در سکوت نخلستان عقده های نگفته را وا کرد
اخگر سرخ دست های عقیل سند روشن عدالت شد
چه کسی اینچنین صریح و فصیح عدل را شاعرانه معنا کرد
به موازات جاری تقدیر تا ابد راز سرخ محرابی
چه کسی جز تو این چنین گویا عشق را عاشقانه امضا کرد
بوسه زد تیغ بر سرت ناگاه باز شق القمر مکرر شد
این چنین معجزی خداواندا کافری می تواند آیا کرد ؟
کیستی ای نهایت پرواز که به دنبال بال سیمرغت
عقل در وادی طلب وا ماند عشق حیران شد و تماشا کرد
چه حس عجیبی است وقتی باران می بارد وقتی دلت می گیرد و
برف در تمام زندگیت سایه می اندازد .
شبیه یک بغض کهنه
می خواهی تمام خودت را رصد کنی
سعی می کنی فکر نکنی به . . .
نمی شود
همه چیز شبیه پونه های وحشی
فقط وقت بهار سر از کنار رودخانه ها بیرون می آورد
و فکر می کنی به پونه های خشک شده ای که این همه سال
ریشه در ذهن خاک دارند .
می گردی و می گردی و می گردی
چیزی نیست به جز آنچه فکر می کنی .