روزگــــارعــشـــق...
روزگـارعشـــق ورزی هاگذشت.مـرغ بـخت ما ازاین صحراگذشت,آن صفـای خندهاازلـب گریخت,آن بـهارعشـق بی پرواگذشت,سـینه هسـت وگرمی آغـوش نیست,بـوسه هست گرمی لـب هاگذشت,عمـربودوعشـق بود ویادبودفرصتی دلخواه بوداما گذشـت آدمی دررنج غربـت رنگ باخت,بس که تـنهاامدتنـهاگذشت خاطرماروی آرامش ندیدعمرماچون موج بردریاگذشت درسخن بودم شبی با آینه گفتم آن شادی چه شد؟گفتاگذشت گفتم آن لبخندمستی بخش کو؟گفت خوابی بود چون رویا گذشت