چه حس عجیبی است وقتی باران می بارد وقتی دلت می گیرد و
برف در تمام زندگیت سایه می اندازد .
شبیه یک بغض کهنه
می خواهی تمام خودت را رصد کنی
سعی می کنی فکر نکنی به . . .
نمی شود
همه چیز شبیه پونه های وحشی
فقط وقت بهار سر از کنار رودخانه ها بیرون می آورد
و فکر می کنی به پونه های خشک شده ای که این همه سال
ریشه در ذهن خاک دارند .
می گردی و می گردی و می گردی
چیزی نیست به جز آنچه فکر می کنی .